سردرگمی

ساخت وبلاگ
از آنجایی میفهمی که اشتباه زندگی ات خودت بودی وهستی که له له میزنی برای پیدا کردن 

عطری که شیشه اش افتاد و شکست،همان عطری که هیچوقت نمیزدی اما میلیاردها بار بویش می کردی...
سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : عطر خاطرات قدیمی,عطر خاطرات علی زند وکیلی,عطر خاطرات,بوی عطر خاطرات, نویسنده : 4vitabrevisa بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 18:22

هیچوقت موقع حرف زدن یا حرف شنفتن به صورت طرف مقابلم نگاه نمی کنم من می ترسم از چشمام ازینکه لو بدن من کی هستم وچی فکر میکنم می ترسم پس وقتی دیشب تمام وقت بین اون همه آدمای پولدار،بین اون همه عطرای مختلف گیر افتادم و مربی عزیزمون که یه مرد مو سفید بود فقط منو میدید وتو چشام زل زده بود وحرف میزد من ترسیدم من خجالت کشیدم لبامو گاز گرفتم حتی لپام داغ شدن اوضاع بدتر شد وقتی خندید وبهم نگاه کرد مث اونایی که مچ کسی رو گرفتن مچمو گرفت...مچ افکارمو! من بین اون همه عطر بین اون همه کرواتی بین اون همه خانومای خوشگل فقط یه دختر هیژده ساله بی دست  پا بودم با یه کارت که ب سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4vitabrevisa بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 18:22

وقتی نتایج اومد با اینکه نخونده بودم وبه همه گفته بودم از دیدنش شوکه شدم دلم میخواست نقاشی علم وفرهنگ یا حداقل طراحی لباسشو قبول میشدم اما نشدم. نتایج آزاد که اومد وسواس همیشگیم شروع شد بین اینکه کدوم دانشگاه خوبه واقعا؟ تو این میون مهمونم برامون اومد ومن بیشتر از قبل گیج شدم حالا امروز تا ساعت چهار فقط وقت دارم تا دانشگاه ثبت نام کنم هروز از خودم میپرسیدم چرا یکی نمیگه واقعا اینجا یا اونجا خوبه؟ پیش خودم گفتم کاش کارنامه کل بیاد ببینم طراحی پارچه علم وفرهنگ قبول شدم؟میدونم که قبول شدم وای کاش بین انتخابام این جلوتر از دانشگاه غیرانتفاعی پارس سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4vitabrevisa بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 18:21

امروز مامان ساعت هشت صبح بیدارم کرد که تصمیمت رو گرفتی؟ نمیدونم مامان با خودش چی فکر میکرد اما من میخواستم اخر خوابمو ببینم،ببینم که اون دخترصبور ورنج دیده اخر خوابم عاقبتش چی میشه اما مامان انقدر که صدام کرد پاشدم از خواب دیشبم بهش گفتم که نمیدونم چه کاری دقیقا درسته وعلاوه براینها میترسم اسمشو نبرم اونجا باشه! حالا مامان امروز رفته که سوال بپرسه...مامان دقیقا فکر میکنه من از اسمشو نبر میترسم اما اصلا اینجوری نیست...من از اینکه تو این قالب یعنی تو جسم فعلیم و روح فعلیم ببینمش بدم میاد دلم میخواد با اقتدار ببینمش با همون اقتداری که خودمو تو خیال میبی سردرگمی...
ما را در سایت سردرگمی دنبال می کنید

برچسب : سردرگمی در زندگی,سردرگمی,سردرگمی به انگلیسی,سردرگمی در انتخاب رشته,سردرگمی در ازدواج,سردرگمی,شعر,سردرگمی در انتخاب شغل,سردرگمی (روانشناسی),سردرگمی فرهنگی,سردرگمی در عشق, نویسنده : 4vitabrevisa بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 18:21